تاریخ سند: 8 بهمن 1348
متن سند:
شماره: 8669/ م 1
تلگرام ـ ژنو1 ـ به وسیله سرکنسولگری
ملکتاج عزیز2
در گذشت جناب آقای ابراهیم قوام شیرازی3 پدر گرامی سرکار باعث
نهایت تأسف و تأثر قلبیم گردید و خود را در غم شما شریک می دانم.
فوت فقید سعید را تسلیت گفته سلامتی و بقاء ملکتاج عزیز و سایر بازماندگان
آن مرحوم را خواستارم
فریده دیبا
رئیس دفتر مخصوص
علیاحضرت شهبانوی ایران
در ساعت 1330 ـ
8 /11 /48 تلفنی مخابره
شده است
توضیحات سند:
1ـ فریده دیبا هنگام فوت
ابراهیم قوام الملک شیرازی در
خارج کشور در سفر بود و از
آنجا پیام تسلیت ارسال کرده
است.
2ـ ملکتاج، دختر قوام الملک
شیرازی و زن اسداله علم بود.
3ـ حسین فردوست درباره
سوابق خانوادگی ابراهیم قوام و
وابستگی شان به بریتانیا
می نویسد: پدر و جد
قوام الملک شیرازی مأمور
انگلیس ها و حاکم خطه شیراز و
حومه بودند.
این را خودش
می گفت و تابلوی نقاشی هر دو
را در خانه اش داشت.
قوام الملک اکنون باید فوت
کرده باشد و اگر زنده باشد سنش
بالای نود است.
تحصیلات
کلاسیک نداشت.
ولی به
هیچ وجه بی سواد نبود خود را
ساده نشان می داد.
هوش خاصی
نداشت، ولی خوب می دانست
چه بکند.
لهجه غلیظ شیرازی
داشت و راحت و ساده صحبت
می کرد.
زندگی به فرم قدیم و
خانه قدیمی را دوست داشت.
کمااینکه در قلهک هم که
زندگی می کرد، ساختمان آن در
محوطه وسیع قدیمی بود و
وسایل خانه هم قدیمی بود.
جسما نحیف نبود.
ولی به مرض
نقرس مبتلا بود.
با یک زن
ازدواج کرد و از او دو پسر و دو
دختر داشت.
در خانه اش طو.
ری
غذا درست می کردند، که اگر 10
ـ 20 نفر می رسید اشکالی
وجود نداشت.
عصرها در باغ
می نشست و قلیان می کشید و
بطری آب غوره، که دوای نقرس
بود، همیشه در کنارش بود.
خیلی ثروتمند بود.
ولی از
زندگی اش نمی شد فهمید.
حدود
350 پارچه ملک در فارس
داشت.
مأمور انگلیس بودن اصلاً
برایش مسئله نبود و یک عادت
خانوادگی بود.
کارمندان سفارت
انگلیس با خانواده شان هر موقع
میل داشتند.
به منزل او می آمدند
و اکثر شب ها یکی دو میهمان
انگلیسی داشت.
توجه خاصی به
آنها نمی کرد، مثل اینکه جزیی از
خانواده اش بودند.
در اکثر
صحبت ها، چه خودش و چه
خانواده اش تکیه کلامشان
«انگلیسی ها» بود.
فرم خاصی
بود و انگلیسی ها برای او و
خانواده اش (زن و فرزندان و
مستخدمین که همه شیرازی
بودند) مثل خویشاوندان نزدیک
ایرانی که به منزلش می آمدند بود
و دخترهایش با مأمورین
انگلیسی تنیس بازی می کردند.
اهل تعارف نبود و مثلاً اگر سفیر
انگلیس می خواست به منزلش
بیاید می گفت بیاید و تشریفات
خاصی قائل نمی شد و
پیشخدمت ها مانند سایرین از او
پذیرایی می کردند.
خلاصه، طی
مدتهای مدید اعتماد متقابل بین
آنها ایجاد شده بود.
خیلی
خودمانی مسایل را با هم مطرح
می کردند و خلوت هم نمی کردند.
او شخصا به انگلیسی ها اخبار
نمی داد و اگر لازم بود خبری داده
شود، به وسیله مأمور ایرانی بود
که به خانه قوام می آمد.
مأمور
انگلیسی هم دعوت می شد و بین
آن دو ارتباط قراری بود و تبادل
اطلاعات می شد و قوام هم
کوچکترین علاقه ای به شنیدن یا
دانستن مباحث میان آنها نشان
نمی داد.
قوام الملک فقط در کارهای
بزرگ با انگلیسی ها مستقیما
صحبت می کرد.
مثلاً در روز 4
شهریور، رضاخان پس از
ملاقات با فروغی، که به او گفت
حتما باید ایران را ترک کند،
خواست مجددا شانسش را
آزمایش کند.
او از قوام، که در
این روزها همیشه او را در کنار
خودش نگاه داشته بود، خواست
که با وزیر مختار انگلیس تماس
بگیرد.
قوام الملک تلفن کرد و سر
ریدر بولارد به خانه اش رفت.
به
او گفته بود که رضا چنین
درخواستی کرده است! در مسئله
انتقال املاک رضاخان به
محمدرضا، چون قوام مأمور
انجام این کار بود، مشخص بود
که نظر انگلیسی ها این است.
و
لذا رضاخان هم به سرعت امضاء
کرد.
بعدها، به وسیله قوام الملک
انگلیسی ها خواستند که در کاخ
مادر محمدرضا (ملکه مادر)
نفوذ کنند.
او ترتیب کار را داد، که
مادر محمدرضا چند زن و مرد
شیرازی را بپذیرد و هرکدام
زرنگ تر بود، نزد تاج الملوک
می ماند و اخبار جمع می کرد.
یکی از آنها ماندگار شد و او با
مأمور اطلاعات سفارت در خانه
قوام شیرازی یکدیگر را ملاقات
می کردند.
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،
حسین فردوست ص 65 و 64
منبع:
کتاب
زنان دربار به روایت اسناد ساواک - فریده دیبا صفحه 39
